تاریخ : یکشنبه 91/3/14 | 5:29 عصر | به قلمِ : علیرضا عباسی
در بند بغض های فرو خورده
باد را به میهمانی میخوانم
هوایی شده ام
رفتنهایی دوردست
خاک بازی هایی عاشقانه
گدایی هایی مطلق و رسیدن به واژهء منـ هیچم!
ترا می خواهم...دمی کنارت...زیارت لبهای تشنه ات
بغض هایی که برای خاک من و تو خورده ای
هنوز هم خاک لباست آرزوی نشتن روی دلم است برای نو شدن!
آه جزیره...مرا دوباره بخوان...!
می خواهم عاشقی کنم از نو
می خواهم به قلبم تکه هایی از نور بپاشی
تمام اعماقم مات شده...
کجایی دوست کجایی؟؟؟
وَلا تَحسَبن الّذین قُتلوا ...
چرا نیستی...
یا من به مقیاس ابدیت کور شدم!
یا پذیرای خواهش های بارانیم نیستی...
چه گویمت ... کدام نامت را به زبان کشم؟
هوایی شده ام...نامش عامیانه این است
دیووانه...بال در آوردن...
می خواهمت ... مثل آن روزی که در میشداغ داغم کردی!
و باز با آمدن در شهر از تو سرد شدم:((
هوایی شده ام مرا بخوان...